-
دنیا چو حباب /صائب تبریزی/
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1403 12:00
دنیا چو حباب است و لیکن چه حباب نی بر سر آب ، بلکه بر روی سراب آن هم چه سراب ، آن که بینند به خواب وان خواب چه خواب ، خواب بد مست خراب
-
مرگ نور...مرگ عشقهای قدیمی.../حمید مصدق/
چهارشنبه 3 خرداد 1402 07:06
من مرگ نور را باور نمی کنم و مرگ عشقهای قدیمی را مرگ گل همیشه بهاری که می شکفت در قلبهای ملتهب ما مانند ذره ذره مشتاق پرواز را به جانب خورشید آغاز کرده بودم با این پرشکسته تا آشیان نور پرواز کرده بودم من با چه شور و شوق تصویر جاودانه آن عشق پاک را در خویش داشتم اینک منم نشسته به ویرانسرای غم اینک منم گسسته ز خورشید و...
-
تغییری نکرده ام Je n'ai pas changé /Julio Iglesias/
چهارشنبه 9 فروردین 1402 08:41
تغییری نکرده ام هنوز همان مرد جوان عجیبم همانی که برایت آوازهای عاشقانه می خواند همانی که برایت یک شنبه ها ی رویایی می ساخت همانی که تو را به شعف در می آورد تغییر نکرده ام هنوز همان پسرک کمی دیوانه ام همانی که برایت از آمریکا حرف میزد ولی حتی اینقدر پول نداشت که تو را تا کورفو ببرد. و تو هم تغییر چندانی نکرده ای هنوز...
-
ز خاک من اگر گندم برآید / دیوان شمس/
پنجشنبه 3 فروردین 1402 17:28
ز خاک من اگر گندم برآید از آن گر نان پزی مستی فزاید خمیر و نانبا دیوانه گردد تنورش بیت مستانه سراید اگر بر گور من آیی زیارت تو را خرپشته ام رقصان نماید میا بی دف به گور من ای برادر که در بزم خدا غمگین نشاید زنخ بربسته و در گور خفته دهان افیون و نقل یار خاید بدری زان کفن بر سینه بندی خراباتی ز جانت درگشاید ز هر سو بانگ...
-
زخم
پنجشنبه 18 اسفند 1401 22:26
زخمی به او بزن عمیق تر از انزوا
-
ترانه برف میبارد۱۹۶۳/سالواتور آدامو/
شنبه 29 بهمن 1401 08:34
Tombe la neige Tu ne viendras pas ce soir Tombe la neige Et mon cœur s’habille de noir Ce soyeux cortège Tout en larmes blanches L’oiseau sur la branche Pleure le sortilège برف میبارد تو امشب نخواهی آمد برف میبارد و قلب من (از عذا) سیاهپوش شدهاست این صفوف تشییعکنندگان با لباس ابریشمی غرق در اشکهای سفید و پرنده...
-
ترانه ی تاریک /احمد شاملو/
جمعه 14 بهمن 1401 11:23
"بر زمینه ی سُربیِ صبح سوار خاموش ایستاده است و یالِ بلندِ اسبش در باد پریشان می شود. خدایا خدایا! سواران نباید ایستاده باشند هنگامی که حادثه اخطار می شود. کنار پرچین سوخته دختر خاموش ایستاده است و دامن نازکش در باد تکان می خورد. خدایا دختران نباید خاموش بمانند هنگامی که مردان نومید و خسته پیر می شوند.
-
به زودی/درایو فو/
جمعه 14 بهمن 1401 11:14
به زودی صدای در هم شکستن و سقوط هولناک به گوشتان خواهد رسید. ابری عظیم از غبار در هوا خواهد رقصید. و سر انجام بوته های کوچک آفتاب را به نظاره می نشینند. نه! رفقا نباید افسرده شد. شکست نمی خوریم نه! ما تنها نیستیم در این نبرد دنیایی با ماست دنیایی از گرسنگان، بردگان سیاهان تاریخ استعمارشدگان... و اما آگاهان!
-
خوشا /مهدی اخوان ثالث/
سهشنبه 11 بهمن 1401 21:40
صدم غم هست،اما همدمی نیست وگر یک همدمم باشد غمی نیست هزاران رازم اندر سینه پژمرد دریغا و دریغا ، محرمی نیست خمار آلودم ، اما ساغری نه سرا پا ریشم اما مرهمی نیست گنه نا کرده بادافره کشیدن خدا داند که این دردکمی نیست سیه چالی نصیبم شد ، چو بیژن چه گویم،باکه گویم،رستمی نیست بمیر ای خشک لب در تشنه کامی که این ابر سترون را...
-
پایان این تاریکی
سهشنبه 11 بهمن 1401 17:25
لبخندهای مرا به یاد آور، لبخند بزن. پایان این تاریکی را دیدهام، روشنایی در راه است
-
تو را خواهم یافت
چهارشنبه 13 مهر 1401 07:34
پس من امروز می بینمت توی همه جاهای آشنای قدیمی جاهایی که قلب من را در آغوش میگیرند کل روز مثل آن کافه کوچک پارک آن طرف خیابان چرخ و فلک بچه ها درخت شاه بلوط... من بعدا می بینمت در تک تک روزهای تابستان های دوست داشتنی در تمام چیزهایی که روشن و شاداب هستند همیشه در ذهنم همچین تصوری ازت دارم تو را خواهم یافت... و وقتی شب...
-
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من /حسین منزوی/
شنبه 15 مرداد 1401 11:15
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من که جز ملال نصیبی نمیبرید از من زمین سوخته ام نا امید و بی برکت که جز مراتع نفرت نمی چرید از من عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز در انتظار نفس های دیگرید از من خزان به قیمت جان جار می زنید اما بهار را به پشیزی نمی خرید از من شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه عجیب نیست کز اینسان...
-
هزاران رویا /آرتور رمبو/
سهشنبه 23 فروردین 1401 21:52
هزاران رویا درون من به آهستگی می سوزد...
-
شب نگردد روشن از وصف چراغ /مو لوی/
پنجشنبه 4 فروردین 1401 10:36
شب نگردد روشن از وصف چراغ نام فروردین نیارد گــــــل به بـــاغ تا ابد صوفی اگــــــر هی هی کــــند تا ننوشد بــــاده کـــــی مستی کــــند
-
ما در این شهر غریبیم /سعدی/
چهارشنبه 3 فروردین 1401 15:53
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر در آفاق گشادهست ولیکن بستهست از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی باز در...
-
بیوفایی/سعدی/
پنجشنبه 14 بهمن 1400 09:32
یار با ما بیوفایی میکند بیگناه از من جدایی میکند شمع جانم را بکشت آن بیوفا جای دیگر روشنایی میکند میکند با خویش خود بیگانگی با غریبان آشنایی میکند جوفروش است آن نگار سنگدل با من او گندم نمایی میکند یار من اوباش و قلاش است و رند بر من او خود پارسایی میکند ای مسلمانان به فریادم رسید کان فلانی بیوفایی میکند...
-
پیش خورشید/سعدی/
پنجشنبه 14 بهمن 1400 09:13
اخترانی که به شب در نظر ما آیند پیش خورشید محال است که پیدا آیند همچنین پیش وجودت همه خوبان عدمند گر چه در چشم خلایق همه زیبا آیند مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان پاکبازان بر شمشیر تو عمدا آیند تا ملامت نکنی طایفه رندان را که جمال تو ببینند و به غوغا آیند یعلم الله که گر آیی به تماشا روزی مردمان از در و بامت به تماشا...
-
شاعرم /بکتاش آبتین/
دوشنبه 20 دی 1400 17:24
پرسید شغل؟ گفتم شاعرم خندید و کف دستم را مهر زد روی برگهی اعزام به بیمارستان افسر نگهبان شغلم را «آزاد» نوشته بود خندیدم چگونه یک زندانی میتواند شغلش آزاد باشد؟! محبوبم! به تو فکر میکنم به تو، که میدانی شاعرم و دوست داشتن تو شغل تمام وقتمن است.
-
شاعرم /بکتاش آبتین/
دوشنبه 20 دی 1400 13:57
پرسید شغل؟ گفتم شاعرم خندید و کف دستم را مهر زد روی برگهی اعزام به بیمارستان افسر نگهبان شغلم را «آزاد» نوشته بود خندیدم چگونه یک زندانی میتواند شغلش آزاد باشد؟! محبوبم! به تو فکر میکنم به تو، که میدانی شاعرم و دوست داشتن تو شغل تمام وقتمن است.
-
برگرفته از مصاحبه ی کلود گریمال با ریموند کارور
سهشنبه 7 دی 1400 22:01
نوشتن یعنی چیزهایی را می گویی که به طور معمول قادر نیستی به مردم بگویی!
-
ریموند کارور
سهشنبه 7 دی 1400 21:57
ما باید خیلی از خودمان شرمنده باشیم. مثلا وقتی از عشق سخن میگوییم انگار واقعا میدانیم از چه حرف میزنیم!
-
وقتی از عشق حرف میزنیم/ریموند کارور/
سهشنبه 7 دی 1400 21:43
ببخشید که اینها را میگویم، اما اگر همین فردا بلایی سر یکی از ماها بیاید فکر میکنم آن دیگری، آن طرف مقابل، مدتی غصهدار میشود اما بعدش همان آدم میرود و دل به کس دیگری میبندد و در مدت کوتاهی یکی دیگر را پیدا میکند، تمام اینها، تمام این عشقی که ما الان از آن دم میزنیم، تبدیل به یک خاطره میشود. چه بسا که...
-
اریک امانوئل اشمیت
سهشنبه 7 دی 1400 20:05
تو از عشق توقع داری ؟ در حالی که این عشقه که از تو توقع داره ، تو میخوای که عشق بهت ثابت کنه که وجود داره ، چه اشتباهی ! این تویی که باید ثابت کنی اون وجود داره !
-
اریک امانوئل اشمیت
سهشنبه 7 دی 1400 19:49
بعضی ها طوری زندگی می کنن انگار تا ابد زندهاند و جاودانهاند. اونا عاشق آدما نمیشن،بلکه روی اونها سرمایه گذاری میکنن!
-
خرده جنایت های زناشوهری/ اریک امانوئل اشمیت/
سهشنبه 7 دی 1400 19:45
لیزا: همیشه میگفتی که عقل در این نیست که جلوی احساسو بگیری، بلکه در اینه که همه چیز رو احساس کنی، هر طور که باشه...
-
پرنسس پابرهنه/ اریک امانوئل اشمیت/
سهشنبه 7 دی 1400 19:28
آیا زنها تصور میکنند مردان فقط به دلیل جاذبههای جنسی به سمت آنها جذب میشوند؟ این اشتباهی است فاحش. اگر مردان پس از مدتی از زنها کناره میگیرند، به دلیل روزهایی است که با یکدیگر سرکردهاند نه شبها؛ روزهایی که زیر نور تند آفتاب به بحث میگذرد، بیش از شب هایی که به هم میآمیزند، جذاب بودن یک زن را از بین میبرد.
-
ای شب از رؤیای تو...داغ چشمت خورده بر چشمان من...(تولدی دیگر) /فروغ/
چهارشنبه 19 آبان 1400 11:03
ای شب از رؤیای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم زآلودگیها کرده پاک ای تپشهای تن سوزان من آتشی در مزرع مژگان من ای ز گندمزارها سرشارتر ای ز زرین شاخه ها پربارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با توام دیگر ز...
-
بامداد خمار/ فتانه حاج سیدجوادی
دوشنبه 5 مهر 1400 23:37
زندگی واقعی چهره نشان می داد.
-
من واکسینه نیستم/بهاره رضایی/
شنبه 30 مرداد 1400 23:33
مدت هاست دیگر شب ها کتاب نمی خوانم خواب هیچ کاغذی را آشفته نمی کنم با اشیا مدام پچ پچ نمی کنم بعد از این بین قهوه و سیگارهای عصر با ذهنم جلسه نمی گذارم تنها کلمات را به ویرایش اشیا می سپارم دیگر سرم روی سینه هیچ شعری خوابش نمی برد بعد از این سر به هوای واژه های ولنگار نمی شوم گوش می کنم واژه ها سرفه می کنند ویرووس های...
-
ای دریغا /ابتهاج/
یکشنبه 13 تیر 1400 00:52
ای دریغا نازک آرای تنش بوی خون میآید از پیراهنش ای دریغا پاره دل جفت جان بی جوانی مانده جاویدان جوان در بهار عمر ای سرو جوان ریختی چون برگریز ارغوان ارغوانم! ارغوانم! لالهام! در غمات خون میچکد از نالهام