چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

نوروز فروغ فرخزاد

 در راه است
بوى نو شدن مى آید
ولى تو همیشه، همان 
" کهنه رفیق من بمان "
فروغ فرخزاد

شاخه‌ ی عشق /هالینا پوشویاتوسکا/

شاخه‌ ی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که
باغم گل‌ کرده‌ است

کسی نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره می روید
اگر پرتابش کنی به آسمان
بال‌ هایی از برگ در می آورد
و در آب می افتد
با جوی ها می درخشد
و غوطه‌ ور در آب
برق می زند

خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانه‌ ی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از دیواری تا دیواری
دلم بر نوک انگشتانم می رقصید

عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسیدند
چرا سرم گل داده‌ است
چرا چشم هایم مثل ستاره‌ ها می درخشند
و چرا لب هایم از صبح روشن‌ ترند

می خواستم این عشق را تکه‌ تکه کنم
ولی نرم و سیال بود ، دور دستم پیچید
و دست‌ هایم در عشق به دام افتادند

حالا مردم می پرسند که من زندانی کیستم


" هالینا پوشویاتوسکا "

ترجمه : محسن عمادی