چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

ز خاک من اگر گندم برآید / دیوان شمس/

ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
اگر بر گور من آیی زیارت
تو را خرپشته ام رقصان نماید
میا بی دف به گور من ای برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
زنخ بربسته و در گور خفته
دهان افیون و نقل یار خاید
بدری زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت درگشاید
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان
ز هر کاری به لابد کار زاید
مرا حق از می عشق آفریدست
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می بجز مستی چه آید
به برج روح شمس الدین تبریز
بپرد روح من یک دم نپاید

شب نگردد روشن از وصف چراغ /مو لوی/

شب نگردد روشن از وصف چراغ

نام فروردین نیارد گــــــل به بـــاغ

تا ابد صوفی اگــــــر هی هی کــــند

تا ننوشد بــــاده کـــــی مستی کــــند


مست و خوشی باده کجا خورده‌ای؟ /مولانا/

مست و خوشی باده کجا خورده‌ای؟
این مه نو چیست که آورده‌ای؟
ساغر شاهانه گرفتی به کف
گلشکر نادره پرورده‌ای
پردهٔ ناموس کی خواهی درید؟
کآفت عقل و ادب و پرده‌ای
می‌شکفد از نظرت باغ دل
ای که بهار دل افسرده‌ای
آتش در ملک سلیمان زدی
ای که تو موری بنیازرده‌ای
در سفر ای شاه سبک روح من
زیر قدم چشم و دل اسپرده‌ای
دارد خوبی و کشی بی‌شمار
روی کسی کش بک اشمرده‌ای
بنده کن هر دل آزاده‌ای
زنده کن هر بدن مرده‌ای
می‌کندت لابه و دریوزه جان
جان ببر آنجا که دلم برده‌ای
جان دو صد قرن در انگشت تست
چونت بگویم؟! که توده مرده‌ای
بس کن تا مطرب و ساقی شود
آنکه می از باغ وی افشرده‌ای