"بر زمینه ی سُربیِ صبح
سوار
خاموش ایستاده است
و یالِ بلندِ اسبش در باد
پریشان می شود.
خدایا خدایا!
سواران نباید ایستاده باشند
هنگامی که
حادثه اخطار می شود.
کنار پرچین سوخته
دختر
خاموش ایستاده است
و دامن نازکش در باد
تکان می خورد.
خدایا
دختران نباید خاموش بمانند
هنگامی که مردان
نومید و خسته
پیر می شوند.
ما در ظلمتیم بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت،ما تنهاییم چرا که هرگز کسی مارا به جانب خود نخواند،عشق های معصوم،بی کار و بی انگیزه اندو دوست داشتن از سفرهای دراز تهی دست باز میگردد.دیگر امید درودی نیست...امید نوازشی نیست.احمدشاملو