چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود/حافظ/

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود
عقلم از خانه به در رفت و گر می این است
دیدم از پیش که در خانه دینم چه شود
صرف شد عمر گران مایه به معشوقه و می
تا از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود
خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت
حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود

سیلویا پلات

دستان من قبل از این که تو را بگیرند چه می کردند ؟


چشمانم را می بندم و تمام جهان می میرد ؛
چشمانم را باز می کنم و همه چیز دوباره متولد می شود.


مرا ببوس تا متوجه شوی که چقدر مهم هستم

اگر روزی یک صفحه هم می نوشتم آدم خوشبختی بودم. بعد فهمیدم اشکال چیست.
من به تجربه نیاز داشتم. چطور می توانستم درباره زندگی بنویسم.
در حالی که نه یک رابطه عاشقانه داشتم و نه مرگ کسی را دیده بودم.


شاید یک روز. یک نفر.


یک جوری آدم را بخواهد که خواستنش به این راحتی ها تمام نشود !


حقیقت به سمتم می آید .حقیقت مرا دوست دارد.

I walk alone شعری از سیلویا پلات Sylvia Plath

شعری از سیلویا پلات

بازسرایی: شهناز خسروی

 

من؟ش

 به تنهایی قدم می زنم

 و خیابان نیمه شب

زیر پاهایم کش می آید

 

چشم هایم را  می بندم

 همه ی این خانه های رویایی

با یک اشاره ی  من

خاموش می شوند

 و پیاز آسمانی ماه

بر بالای شیروانی ها

آویزان می شود

 

دور که می شوم

درخت ها و خانه ها را کوچک می کنم

و ریسمان  نگاهم

می افتد به گردن لعبتکانی

که نمی دانند

 چگونه کوچک و کوچک­تر می شوند

 آن ها می خندند، می بوسند ، مست می کنند

و حدس هم نمی زنند

اگر من بخواهم

در طرفه العینی

خواهند مرد

من

وقتی حالم خوب است

به سبزه

سبزی اش را می دهم

به آسمان پاک

آبی اش را

و طلا را ارزانی خورشید می کنم

با این همه

در زمستانی ترین حالت ها

می توانم

رنگ را  با قدرت تمام تحریم کنم

و گل را منع کنم از بودن

 

من

می دانم روزی سراسر شور،

 در کنارم خواهی بود

در حالی که

 انکار می کنی زاده ی ذهن من هستی

و ادعا می کنی

گرمای عشق، برای اثبات تن کافی است

گرچه کاملا روشن است

تمام زیبایی ات، تمام لطافتت

هدیه ای است

که من تو را بخشیده ام، عزیزم.

 

 

I?

I walk alone;
The midnight street
Spins itself from under my feet;
My eyes shut
These dreaming houses all snuff out;
Through a whim of mine
Over gables the moon’s celestial onion
Hangs high.

I
Make houses shrink
And trees diminish
By going far; my look’s leash
Dangles the puppet-people
Who, unaware how they dwindle,
Laugh, kiss, get drunk,
Nor guess that if I choose to blink
They die.

I
When in good humour,
Give grass its green
Blazon sky blue, and endow the sun
With gold;
Yet, in my wintriest moods, I hold
Absolute power
To boycott color and forbid any flower
To be.

I
Know you appear
Vivid at my side,
Denying you sprang out of my head,
Claiming you feel
Love fiery enough to prove flesh real,
Though it’s quite clear
All your beauty, all your wit, is a gift, my dear,
From me.


بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری /سعدی/

بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری

خاک بازار نیرزم که بر او می‌گذری

من چنان عاشق رویت که ز خود بی‌خبرم

تو چنان فتنه خویشی که ز ما بی‌خبری

به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را

کآنچه در وهم من آید تو از آن خوبتری

برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت

که به هر گوشه چشمی دل خلقی ببری

دیده‌ای را که به دیدار تو دل می‌نرود

هیچ علت نتوان گفت به جز بی بصری

گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم

نتوانم که به هر جا بروم در نظری

به فلک می‌رود آه سحر از سینه ما

تو همی برنکنی دیده ز خواب سحری

خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست

تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری

هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست

عیبت آن است که هر روز به طبعی دگری

گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی

پرده بر کار همه پرده نشینان بدری

عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد

حال دیوانه نداند که ندیده‌ست پری



برو ای یار که تَرک تو ستمگر کردم /شهریار/

برو ای یار که تَرک تو ستمگر کردم 
حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم

شهریار


یادتون رفته لبخند چه جوریه؟ فیلم blowup1966

"از شما خواستم لبخند بزنید! موضوع چیه؟ یادتون رفته لبخند چه جوریه؟ 

(دیالوگی از فیلمblowup-1966)
پ.ن: این فیلم را با موسیقی فیلم یک پیامبر(A Prophet) تو ذهنم میکس کردم به نظرم خوب شد.امیدوارم آنتونیونی هم ناراحت نشه./ م ح س ن /

راستی لذت تنها بودن را چشیده‌ای / کافکا/

«راستی لذت تنها بودن را چشیده‌ای، قدم زدنِ تنها، دراز کشیدنِ تنها توی آفتاب؟
چه لذتِ بزرگی است برای یک موجود عذاب کشیده، برای قلب و سر! منظورم را می‌فهمی!
آیا ت
ا به حال مسافت زیادی را تنها قدم زده‌ای؟
قابلیتِ لذت بردن از آن دلالت بر مقدار زیادی فلاکتِ گذشته و نیز لذت‌های گذشته دارد.
وقتی بچه بودم خیلی تنها ماندم، اما آنها بیشتر به زورِ شرایط بود نه به انتخاب خودم امّا حالا، با شتاب به طرفِ تنهایی می‌روم، همان‌طور که رودخانه‌ها با شتاب به سویِ دریا سرازیر می‌شوند.»

از نامه‌های کافکا به فلیسه

فیلم The Passenger 1975

زن: میتونم یک سوال ازت بپرسم؟
دیوید لاک: باشه فقط یک دونه
زن: از چی داری فرار میکنی؟
دیوید لاک: پشتت رو بکن به من و نگاه کن!...

The Passenger 1975
Director: Michelangelo Antonioni

به درون خویش تبعید شدیم(استاد شفیعی کدکنی)

عمری پی آرایش خورشید شدیم
آمد ظلمات شب و نومید شدیم
دشوارترن شکنجه این بود که ما
یک یک به درون خویش تبعید شدیم
(استاد شفیعی کدکنی)



فیلم Jules and Jim 1962

در یک هتل شوم بدون هیچ حرفی
آنها کنار یکدیگر بودند 
شاید یک بار و برای همیشه
همه چیز بین آنها تمام شده بود
مثل مراسم تشییع جنازه بود 
انگار که آنها قبلا مرده بودند


Jules and Jim 1962

François Truffaut