چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

شعر سوال بی جواب /محبوبه ملک احمدی/


و در آن لحظه ی دهشت آور

لحظه ای که من و تو

با کمی فاصله،

با قهر،

به هم می نگریم

چه کسی؟

خواهد گفت

عشق:

نفرین شده نیست!

شعر حسرت / ترانه جوانبخت


 هیچ رنگی

هیچ ادراکی آشنا نبود
زمان فریاد می زد
در اتاق عمل، همگان در تلاش بودند
آنجا بیهوده ماندم
لحظه ای که نمیشد نداشت
مرگ بر چهره سفیدش سایه افکند،
بی هیچ ترحمی
لحظه ای با من بمان
برای حسرتی که تاثیری نکرد

شعر هوای ایرلند / تس‌ گالاگر / م: اسدالله امرائی


باران هاشور می‌زند


خردک خردک مقابل چشم

چون دانه‌های گندم

که از کمباین می‌پاشد.

بعد ناگهان، آفتاب.

آدمی اگر چنین باشد

دیوانه می‌خوانیم. اما در تند باد

سر فرو می‌بریم در گریبان

با یک کلام

باز باران؛ باز آفتاب

فقط می‌خواستم /آزاده دواچی

بوی جنگ می‌دادی 

اول یا دوم       مهم نبود

خودت  خواستی

برای پیروزی‌هایت

کف بزنم

هلهه بکشم

برای زمین نگذاشتن تفنگت

از من که زنی بی نام بود

خوشت آمد

نامم را خودت گذاشتی

فامیلم را هم

و من در هوای چشم‌های تو

در ناباوری زمین

باروت به تفنگ می‌کشیدم

فرمان جنگ می‌دادم

می‌دانی !

من این همه جنگ نمی‌خواستم

فقط می‌خواستم

کمی ‌با تو

این طرف مرزها قدم بزنم

داستان کوتاه "تلنگر" نوشته‌ی مهدی مصطفوی کاشانی

این داستان در دوازدهمین دوره مسابقه داستان نویسی صادق هدایت به تاریخ بهمن 1392 به عنوان برنده اعلام شد و تندیس این جایزه ادبی را دریافت کرد.




برای دانلود کلیک کنید


http://s5.picofile.com/file/8139030134/talangor%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%D9%88%DB%8C_%DA%A9%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D9%86%DB%8C.pdf.html