چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

ریموند کارور

ما باید خیلی از خودمان شرمنده‌ باشیم. مثلا

‏وقتی از عشق سخن می‌گوییم انگار واقعا می‌دانیم از چه حرف می‌زنیم!

وقتی از عشق حرف می‌زنیم/ریموند کارور/

ببخشید که این‌ها را می‌گویم، اما اگر همین فردا بلایی سر یکی از ماها بیاید فکر می‌کنم آن دیگری، آن طرف مقابل، مدتی غصه‌دار می‌شود اما بعدش همان آدم می‌رود و دل به کس دیگری می‌بندد و در مدت کوتاهی یکی دیگر را پیدا می‌کند، تمام این‌ها، تمام این عشقی که ما الان از آن دم می‌زنیم، تبدیل به یک خاطره می‌شود. چه بسا که خاطره‌ای هم نشود. این طور نیست؟

اریک امانوئل اشمیت

تو از عشق توقع داری ؟

در حالی که این عشقه 

که از تو توقع داره ،

تو میخوای که عشق بهت ثابت کنه

که وجود داره ، چه اشتباهی !

این تویی که باید ثابت کنی 

اون وجود داره !

اریک امانوئل اشمیت

بعضی ها طوری زندگی می کنن انگار تا ابد زنده‌اند و جاودانه‌اند. اونا عاشق آدما نمی‌شن،بلکه روی اونها سرمایه گذاری می‌کنن!



خرده جنایت های زناشوهری/⁦⁩ اریک امانوئل اشمیت/

لیزا: همیشه می‌گفتی که عقل در این نیست که جلوی احساسو بگیری، بلکه در اینه که همه چیز رو احساس کنی، هر طور که باشه...



پرنسس پابرهنه/ اریک امانوئل اشمیت/

آیا زن‌ها تصور می‌کنند مردان فقط به دلیل جاذبه‌های جنسی به سمت آن‌ها جذب می‌شوند؟ این اشتباهی ا‌ست فاحش.

اگر مردان پس از مدتی از زن‌ها کناره می‌گیرند، به دلیل روزهایی است که با یکدیگر سرکرده‌اند نه شب‌ها؛ روزهایی که زیر نور تند آفتاب به بحث می‌گذرد، بیش از شب هایی که به هم می‌آمیزند، جذاب بودن یک زن را از بین می‌برد.



ای شب از رؤیای تو...داغ چشمت خورده بر چشمان من...(تولدی دیگر) /فروغ/

ای شب از رؤیای تو رنگین شده

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی‌ها کرده پاک

ای تپش‌های تن سوزان من

آتشی در مزرع مژگان من

ای ز گندمزارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پربارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور؟

هایهوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمیانگاشتم

درد تاریکیست، درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه‌دل سینه‌ها

سینه آلودن به چرک کینه‌ها

در نوازش، نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

گمشدن در پهنهٔ بازارها

آه، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرنشان

آمده از دوردست آسمان

از تو، تنهائیم خاموشی گرفت

پیکرم بوی همآغوشی گرفت

جوی خشک سینه ام را آب، تو

بستر رگهام را سیلاب، تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم رااز نوازش سوخته

گونه‌هام از هرم خواهش سوخته

آه، ای بیگانه با پیراهنم

آشنای سبزه‌زاران تنم

آه، ای روشن طلوع بی‌غروب

آفتاب سرزمین‌های جنوب

عشق دیگر نیست این، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سینه‌ام بیدار شد

از طلب، پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه‌گاه بوسه‌ات

خیره چشمانم براه بوسه‌ات

ای تشنج‌های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیراهنم

آه، میخواهم که بشکافم ز هم

شادیم یکدم بیالاید به غم

آه، میخواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم هایهای

این دل تنگ من و این دود عود؟

در شبستان، زخمه‌های چنگ و رود؟

این فضای خالی و پروازها؟

این شب خاموش و این آوازها؟

ای نگاهت لای‌لائی سحر بار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته در خود، لرزه‌های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیاهای من

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم، شعرم به آتش سوختی

من واکسینه نیستم/بهاره رضایی/

مدت هاست دیگر شب ها کتاب نمی خوانم
خواب هیچ کاغذی را آشفته نمی کنم
با اشیا مدام پچ پچ نمی کنم
بعد از این
بین قهوه و سیگارهای عصر
با ذهنم جلسه نمی گذارم
تنها کلمات را به ویرایش اشیا می سپارم
دیگر سرم روی سینه هیچ شعری خوابش نمی برد
بعد از این سر به هوای واژه های ولنگار نمی شوم
گوش می کنم
واژه ها سرفه می کنند
ویرووس های پراکنده
در کتابخانه منتشر می شوند
من می دانم
این بیماری مسری است
من واکسینه نیستم

ای دریغا /ابتهاج/

ای دریغا نازک آرای تنش
بوی خون می‌آید از پیراهنش
ای دریغا پاره دل جفت جان
بی جوانی مانده جاویدان جوان
در بهار عمر ای سرو جوان
ریختی چون برگ‌ریز ارغوان
ارغوانم! ارغوانم! لاله‌ام!
در غم‌ات خون می‌چکد از ناله‌ام