چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

شاخه‌ ی عشق /هالینا پوشویاتوسکا/

شاخه‌ ی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که
باغم گل‌ کرده‌ است

کسی نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره می روید
اگر پرتابش کنی به آسمان
بال‌ هایی از برگ در می آورد
و در آب می افتد
با جوی ها می درخشد
و غوطه‌ ور در آب
برق می زند

خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانه‌ ی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از دیواری تا دیواری
دلم بر نوک انگشتانم می رقصید

عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسیدند
چرا سرم گل داده‌ است
چرا چشم هایم مثل ستاره‌ ها می درخشند
و چرا لب هایم از صبح روشن‌ ترند

می خواستم این عشق را تکه‌ تکه کنم
ولی نرم و سیال بود ، دور دستم پیچید
و دست‌ هایم در عشق به دام افتادند

حالا مردم می پرسند که من زندانی کیستم


" هالینا پوشویاتوسکا "

ترجمه : محسن عمادی

شعر لبخند بزن /هالینا پوشویاتوسکا /

گر می‌خواهی ترکم کنی
لبخند را فراموش نکن
کلاه می‌تواند از یادت رود
دستکش ، دفترچه‌ی تلفنت
هر آن چیزی که باید دنبالش برگردی
و در ناگهان برگشت گریانم می‌بینی
و ترکم نمی‌کنی
                                                                                                      
اگر می‌خواهی بمانی
لبخندت را فراموش نکن
حق داری زادروزم را از یاد ببری
و مکان اولین بوسه‌مان
و دلیل اولین دعوای‌مان
اما اگر می‌خواهی بمانی
آه نکش
لبخند بزن
بمان

شعر حقیقت ، رنج است /هالینا پوشویاتوسکا /


دستم را دراز می‌کنم
در آرزوی لمس
به سیمی مسی بر می‌خورم
که جریان برق را در خود می‌برد

تکه‌تکه می‌بارم
مثل خاکستر
فرو می‌ریزم

فیزیک ، حقیقت را می‌گوید
کتاب مقدس ، حقیقت را می‌گوید
عشق ، حقیقت را می‌گوید

و حقیقت ، رنج است