چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

فقط می‌خواستم /آزاده دواچی

بوی جنگ می‌دادی 

اول یا دوم       مهم نبود

خودت  خواستی

برای پیروزی‌هایت

کف بزنم

هلهه بکشم

برای زمین نگذاشتن تفنگت

از من که زنی بی نام بود

خوشت آمد

نامم را خودت گذاشتی

فامیلم را هم

و من در هوای چشم‌های تو

در ناباوری زمین

باروت به تفنگ می‌کشیدم

فرمان جنگ می‌دادم

می‌دانی !

من این همه جنگ نمی‌خواستم

فقط می‌خواستم

کمی ‌با تو

این طرف مرزها قدم بزنم