چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

مزمور بهار/ شفیعی کدکنی


 بزرگا گیتی آرا نقش بند روزگارا 
 ای بهار ژرف 
به دیگر روز ودیگر سال 
تو می ایی و 
باران در رکابت 
 مژده ی دیدار و بیداری
تو می ایی و همراهت 
 شمیم و شرم شبگیران 
 و لبخند جوانه ها 
که می رویند از تنواره ی پیران 
تو می ایی و در باران رگباران 
صدای گام نرمانرم تو بر خاک 
سپیداران عریان را 
به اسفندارمذ تبریک خواهد گفت 
تو می خندی و 
در شرم شمیمت شب 
بخور مجمری خواهد شدن 
در مقدم خورشید 
نثاران رهت از باغ بیداران 
شقایق ها و عاشق ها
چه غم کاین ارغوان تشنه را 
 در رهگذر خود 
 نخواهی دید