هیچ رنگی
هیچ ادراکی آشنا نبودزمان فریاد می زددر اتاق عمل، همگان در تلاش بودندآنجا بیهوده ماندملحظه ای که نمیشد نداشتمرگ بر چهره سفیدش سایه افکند،بی هیچ ترحمیلحظه ای با من بمانبرای حسرتی که تاثیری نکرد