چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

آخرین نامه فروغ فرخزاد به برادرش فریدون

نمی دانی چقدر غصه دار هستم و قلبم چقدرگرفته.ممکن هست تا آمدن شماها من خفه شده باشم، فایده اش چیست، فایده تمام اینکارها چیست؟ تا حالا من خوشحال بودم. که اقلا تو از آنجا راضی هستی و کارمی کنی و کارت این همه موفقیت پیدا کرده؛ حالا تو برمی گردی و تمام نصایح مندر تو اثری نداشته، حیف. اینجا تو باید میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگیمرا خرد و نابود کردند.

اینها هیچ هستند، هیچ هستند. آنهایی که امروز صددفعه عکس تو را توی مجلاتشان چاپ می کنند و به زور به خورد آن بقیه می دهند وفردا هیچ کاری ندارند غیر از آنکه هرجا می نشینند از تو بد بگویند و هرجا مینویسند از تو بد بنویسند.
من نمی دانم قدرت تحمل تو تا چه اندازه است، منمیان اینها زندگی کرده ام میان اینها مرده ام تا توانسته ام خودم باشم ولیتو...
منم مثل تو عاشق گرد و خاک کوچه مان و بچه گداهای خیابان امیریه وکبوترها و سگ ها و گل های آفتابگردان هستم، ولی تو برای که می خواهی اینهارا تعریف کنی؟ تو از سادگیت و از احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنیو این ها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد. من به این عادتکرده ام و این دلقک ها را خوب می شناسم تو هم بیا تا آنها را بهتر بشناسی. منتظر آمدن تو و آنیای عزیزم هستم. به هر جهت اولین کسی که در فامیل مامی میرد من هستم و بعد از من نوبت تو است. من این را می دانم.

من تمنا کردم/حمید مصدق

من تمنا کردم 
که تو با من باشی 
تو به من گفتی، 
هرگز هرگز 
پاسخی سخت و درشت
و مرا، غصه این هرگز کشت.

 

کوچ بنفشه ها / شفیعی کدکنی

ر روزهای آخر اسفند 
 کوچ بنفشه های مهاجر 
 زیباست 
 در نیم روز روشن اسفند 
 وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
 در اطلس شمیم بهاران 
 با خاک و ریشه 
 میهن سیارشان 
در جعبه های کوچک چوبی 
در گوشه ی خیابان می آورند 
 جوی هزار زمزمه در من 
 می جوشد 
 ای کاش 
 ای کاش آدمی وطنش را 
 مثل بنفشه ها 
 در جعبه های خاک 
 یک روز می توانست
 همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست 
 در روشنای باران 

 در آفتاب پاک  

کوچ بنفشه ها  شفیعی کدکنی


مزمور بهار/ شفیعی کدکنی


 بزرگا گیتی آرا نقش بند روزگارا 
 ای بهار ژرف 
به دیگر روز ودیگر سال 
تو می ایی و 
باران در رکابت 
 مژده ی دیدار و بیداری
تو می ایی و همراهت 
 شمیم و شرم شبگیران 
 و لبخند جوانه ها 
که می رویند از تنواره ی پیران 
تو می ایی و در باران رگباران 
صدای گام نرمانرم تو بر خاک 
سپیداران عریان را 
به اسفندارمذ تبریک خواهد گفت 
تو می خندی و 
در شرم شمیمت شب 
بخور مجمری خواهد شدن 
در مقدم خورشید 
نثاران رهت از باغ بیداران 
شقایق ها و عاشق ها
چه غم کاین ارغوان تشنه را 
 در رهگذر خود 
 نخواهی دید

بهار غریب/حمید مصدق


 من به درماندگی صخره و سنگ 
 من به آوارگی ابر ونسیم 
 من به سرگشتگی ‌آهوی دشت 
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی 
 گیسوان تو به یادم می اید 
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی 
 شعر چشمان تو را می خوانم 
 چشم تو چشمه شوق 
چشم تو ژرفترین راز وجود 
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد 
 تو تماشا کن 
 که بهار دیگر
پاورچین پاورچین 
 از دل تاریکی می گذر 
و تو در خوابی 
 و پرستوها خوابند 
و تو می اندیشی 
به بهار دیگر 
و به یاری دیگر 
نه بهاری 
 و نه یاری دیگر 
حیف 
 اما من و تو 
دور از هم می پوسیم 
 غمم از وحشت پوسیدن نیست 
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است 
 دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست 
 از سر این بام 
این صحرا این دریا 
پر خواهم زد خواهم مرد 
غم تو این غم شیرین را 
 با خود خواهم برد

بهار از باغ ما رفتست/م.آزاد

بهار از باغ ما رفتست ما افسانه می گوییم 
 پرستوها ندانستند و بر قندیل یخ مردند 
بهار از باغ ما رفتست می خواندند پیچک ها 
شما بیهوده می گویید و ما بیهوده می روییم 
بهار اینجاست ما فریاد می کردیم 
بر شاخ صنوبرها 
هنوز از برگهای برگ 
 دریایی است 
می خواندند پیچک ها : چه می گویید؟
چه دریایی
 شما دیگر نمی خوانید 
ما دیگر نمی روییم
بهار بودی ای باد ترا با جان ما پیوند 
بهار از باغ ما رفتست 
 ما افسانه می گوییم 

شاعر زنده یاد مریم حاتمی

 

 خدا کند که نفس های آخرم باشد

اگر که غیر هوای تو در سرم باشد

                          زنده یاد "مریم حاتمی"



از روزهای خسته من کم نمیشوی....

بر زخمهای کهنه که مرحم نمیشوی...

این سیب سرخ راه به جایی نمیبرد...

هی توبه میکنی و هی ادم نمیشوی...

این مرد تو نیستی ، خودت میدانی...

یا هستی و نیستی خودت میدانی...

حوا بشوم که چه !؟تو نفرینی

ادم بشو نیستی خودت میدانی ...


۱)

گفتی صبور باش چه جوری پسر عمو؟

دیگر بس است عشق و صبوری پسر عمو

جان خودت به خاطره‌ها اکتفا نکن

دق می‌کنم از این همه دوری پسر عمو

گفتی به من لجوجی و مغرور و خیره سر

وقتی ندارمت چه غروری پسر عمو

یعنی ندیده‌ای که مرا آب کرده‌اند

این گریه‌های شبانه، کوری پسر عمو!

حالا تمام پنجره‌ها مال تو..... فقط

بر من ببخش روزن نوری پسر عمو

من با تمام دل به خدا دوست دارمت

اما چقدر فاصله؟ دوری پسر عمو

اه...... باز هم که من همه‌اش حرف می‌زنم

تو از خودت بگو چه جوری پسر عمو؟

حق با تو است من بدم و خیره سر هنوز

اما تو باز هم چه صبوری پسر عمو




۲)

عید هزار و سیصد و هشتاد... نیستی

مرگ هزار خاطره در باد... نیستی

آقا دوباره پنجره‌ات را که بسته‌ای

بر شاخه شاخه شاخه شمشاد... نیستی

دارد برای آمدنت دیر می‌شود

اردیبهشت رفته و خرداد نیستی

هی ساده! هی صبور! صمیمی سربه زیر

ما را دوباره برده‌ای از یاد... نیستی

تقویم‌های کهنه خود را ورق بزن

حتی دوشنبه پنجم مرداد نیستی

دیگر برای قصه شیرین کوچکت

از من قبول کن که تو فرهاد نیستی

**

امشب من و پیاده رو و هی صدای بوق

ماشین گل زده ؟ نه... تو داماد نیستی...



۳)

دوباره سیب... حوا... آسمان... زمین... آدم

و عشق... پنجره‌ها را ببند نه... محکم

بمان که مثل همیشه شکوه شانه تو

به زخم هق هق دلتنگی‌ام شود مرهم

به آیه آیه چشمان آسمانی تو

طلسم می‌شوم... ایمان می‌آورم کم‌کم

مرا ببخش اگر باز عاشقت شده‌ام

مرا ببخش که این گونه دوستت دارم!

غروب‌های دوشنبه مرا مبر از یاد

درست ساعت دلواپسی، دو حادثه کم

مرا نگاه کن از دوردست وهم و خیال

به یاد خاطره‌مان صدا بزن: مریم!

بیا و گاز بزن سیب سرخ حوا را

بیا و حادثه‌ها را ورق بزن از دم...

بگو که روسری‌ام را گرفته‌ای از باد

بس است گریه نکن من هم عاشقت هستم


دکلمه ی زیبای این شعرها  را با صدای پریا کشفی  از آدرس زیر  دانلود کنید
http://sorayeh.com/podcast/audio/sorayeh_podcast_14.mp3
 
ادامه مطلب ...

آنچه را نمی توان گفت/دکتر شریعتی


 آنچه را نمی توان گفت باید نوشت ، آنچه را نمی توان نوشت باید به شعر در آورد و آنچه نا سرودنی است را نیز می توان با زبان موسیقی عنوان کرد .

آنان که آزادى را فداى امنیت/بنیامین فرانکلین

 آنان که آزادى را فداى امنیت مى کنند، نه شایستگى آزادى را دارند و نه لیاقت امنیت را.

تنهایی را ترجیح میدهم

تنهایی را ترجیح میدهم
به تن هایی که با من هستند و روحشان با کس دیگه