چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

چشم هایم را می بندم

ادبیات سینما

شعر لولوی شیشه ها (سهراب سپهری)

در این اتاق تهی پیکر 
انسان مه آلود 
نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟
درها بسته 
 و کلیدشان در تاریکی دور شد 
 نسیم از دیوارها می ترواد 
گلهای قالی می لرزد 
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند 
باران ستاره اتاقت را پر کرد 
 و تو درتاریکی گم شده ای 
انسان مه آلود 
پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته 
 درخت بید از خک بسترت روییده 
 و خود را در حوض کاشی می جوید 
تصویری به شاخه بید آویخته 
کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد 
گویی ترا می نگرد 
 و تو از میان هزاران نقش تهی 
گویی مرا می نگری 
 انسان مه آلود 
ترا در همه شبهای تنهایی
 توی همه شیشه ها دیده ام 
مادر مرا می ترساند 
لولو پشت شیشه هاست
و من توی شیشه ها ترا می دیدم 
لولوی سرگردان 
پیش آ 
 بیا در سایه هامان بخزیم 
درها بسته 
 و کلیدشان در تاریکی دور شد 
بگذار پنجره را به رویت بگشایم
انسان مه آلود از روی حوض کاشی گذشت 
 و گریان سویم پرید 
شیشه پنجره شکست و فرو ریخت 
لولوی شیشه ها 
شیشه عمرش شکسته بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد